مجمع الذاکرین گلشن ولایت مشهد تخصصی ترین جلسه آموزش مداحی به صورت ردیف خوانی دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : مهدی گلپایگانی
اگر زردم، اگر خشکم، درخت رو به پاییزم تمام برگ هایم را به پاهای تو می ریزم چه جذاب است دریای پر امواج نگاه تو بیا بنشین کنار من که از شوق تو برخیزم تو آن تنهاترین هستی، تو آن خانه نشین هستی من آن تنها زنی هستم که از عشق تو لبریزم الا ای دست بسته، دست هایم را نمی گیری؟ که شاید این دم آخر به دامانت بیاویزم الهی بشکند دستی که باعث شد در این شب ها از این که مقنعه از چهره بردارم، بپرهیزم غریبی، خوب می دانم ولی کمتر بیا خانه خجالت می کشم وقتی به پایت بر نمی خیزم
علي اكبر لطيفيان پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : مهدی گلپایگانی
آرزوی علیتـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد علی انسانی
گریه میکندگل، بر من و جوانی من گریه میکندبلبل به خسته جانی من گریه میکند از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست مهمان به میزبانی من گریه میکند از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست بازو به ناتوانی من گریه میکند گلهای من هنوز شکوفا نگشتهاند شبنم به باغبانی من گریه میکند در هر قدم نشینم و خیزم میان راه پیری، بر این جوانی من گریه میکند گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها بر قامت کمانی من گریه میکند این آبشار نیست که ریزد، که چشم کوه بر چهرهی خزانی من گریه میکند فردا مدینه نشنود آوای گریهام بر مرگ ناگهانی من گریه میکند آفتاب خانه حیدریک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن علی انسانی
سینه سوختهای شمع سینه سوختهی انجمن علیتقدیر تست سوختن و ساختن، علی ای رهبری که منزویات کرده جهل خلق ای آشنای درد، غریب وطن علی من پهلویم شکسته و تو دل شکستهای من بر تو گریه میکنم و تو، به من علی من سینه خُرد گشته و تو سینه سوخته من با تو گفتم و تو به کس دم مزن علی من بازویم سیه شده تو دست، روی دست بر گو کجاست بازوی خیبر شکن علی سربسته به، که بعد حمایت ز حقّ تو در اختیار من نَبُوَد دست من علی گفتم به شب کفن کن و شب دفن کن ولیک از تن نمانده هیچ برای کفن علی علی انسانی
پرستاری ندارمچه غم گر هر کسی از من بجز غم رو بگرداند علی انسانی
هجده نفساز آسمان آمدم من از سمت عرش يگانهاز آن طرفـها كه بامش هرگـز ندارد كرانه اول بنـا بود چندين و چنـد روزي بمانم در گوشه اي از مدينه در برهـه اي از زمانه نزديك هجده نفس بود عمرم در اين خاك خاكي يك عمر هجده بهاره يك عمر پيغمبرانـه مي خواستم پر بگيرم برگردم آنجـا كه بـودم بالم شكست و نشستم دو ماه در كنج لانه كردند كاري كه هر شب پيش نـگاه مدينه سر مي زدم كوچه كوچه ، در مي زدم خانه خانه هم دستم از شانه افتـاد هم شانه از دستم افتـاد تـا كه پريشان بمانـد اين گيسوي دختـرانه بالم اگر پربگيرد پـرواز از سر بگيـرد ديگـر نمي ماند از من حتي نشان ِ نشانه من مال اينجـا نـبودم تـا كه در اينجـا بمانـم از آسمان آمدم من پس مي روم سمت خـانه علی انسانی تشیع آیینهنیمه شب تابوت را برداشتند علی انسانی
غسل آیینهبُرد در شب تا نبیند بینقابماه نورانی تر از خود، آفتاب بُرد در شب پیکری همرنگ شب بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب شسته دست از جان، تن جانانه شست شمع شد، خاکستر پروانه شست روشنانش را فلک خاموش کرد ابرها را پنبههای گوش کرد تا نبیند چشم گردون، پیکرش نشنود تا ضجّههای همسرش هم مدینه سینهای بیغم نداشت هم دلی بیاشک و خون، عالم نداشت نیست در کس طاقت بشنیدنش با علی یا رب چه شد؟ با دیدنش درد آن جان جهان، از تن شنید راز غسل از زیر پیراهن شنید جان هستی گشته بود از تن جدای نیستی میخواست، هستی از خدای دست دست حق چو بر بازو رسید آنچنان خم شد که تا زانو رسید دست و بازو گفتگوها داشتند بهر هم، باز آرزوها داشتند دست، از بازوی بشکسته خجل بازو از دستی که شد بسته خجل با زبان زخم، بازو، راز گفت دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت سینه و بازو و پهلو از درون هر سه بر هم گریه میکردند خون گفت بازو، من که رفتم خونفشان تو، یدالله، فوق ایدیهم، بمان راز هستی در کفن پیچیده شد لالهای با یاسمن پوشیده شد علی انسانی نماز و رکوعچه میشد؟ گر مرا با غربت خود آشنا میکرد نگاه بی رمقعلی که آینهی روشن خدای تو بود احرام آیینه
رهبر مظلومنه چون پروانه ام كز سوز غم بال و پرم سوزد علی انسانی پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 16:3 :: نويسنده : مهدی گلپایگانی
دوبیتی هایی از محسن عرب خالقينگاه سرد مردم بود و آتش دوبیتی هایی از جواد حيدريمن بودم باب هل اتي را بستند *** یتیمان جز دو چشم تر ندارند به غیر از خاک غم بر سر ندارند چو مادر مرده ها باید فغان کرد که طفلان علی مادر ندارند صفحه قبل 1 صفحه بعد موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |